جدول جو
جدول جو

معنی متغیر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متغیر شدن
(فُ سُ قُ مَ / مِ کَ دَ)
از حال نخستین شدن. تغییر کردن. دیگرگون گردیدن. دگرگون شدن حال کسی یا چیزی. گشتن. بگشتن: در آن وقت آدم به مکه بود، هوای جهان متغیر شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 18). حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی بزیان آمده. (گلستان). غضب او در تزاید و رنگ او متغیر شده. (مجمل التواریخ گلستانه، ص 215).
فردا متغیر شود آن روی چو شیر
ما نیز برون رویم چون موی از ماست.
(امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1492).
، (مجازاً) خشمگین شدن. عصبانی شدن: دیدم که متغیر می شود و نصیحت من به غرض میشنود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
متغیر شدن
جزیدن، خشمگین شدن دگرگون شدن حال کسی یا چیزی: در آن وقت آدم بمکه بود هوای جهان متغیر شد، . . غضب او در تزاید و رنگ او متغیر شده، خشمگین شدن عصبانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متغیر شدن
از کوره دررفتن، برآشفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
متضاد: آرام شدن، بی قرار گشتن، دگرگون شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ کَ تَ)
در اندیشه فرورفتن. غور کردن. تأمل کردن: و از شهرت شاهزادگی آن تازه وارد که روزبه روز در تزاید بود متفکر شد درصدد تحقیق برآمد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 204) ، غمگین و نگران شدن. آشفته و دلگیرشدن: و چون چهل و یک سال از ملک او گذشته بود مصطفی صلوات اﷲ علیه را ولادت بود و آن روز که ولادت پیغمبر علیه السلام بود آتش همه آتشکده ها بمرد و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد... انوشیروان از آن سخت متفکر شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 96- 97). شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید متأثر و متفکر شد. (سندبادنامه ص 76)
لغت نامه دهخدا
زیور یافتن آراسته شدن زینت یافتن: ... بخطبه و سگه مبارک او متزین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغی شدن
تصویر ملغی شدن
بر افتادن باطل شدن لغو شدن: (عوارض مالیاتی... ملغی شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر شدن
تصویر مخیر شدن
آزاد کام کردن گزین توانیدن اختیار یافتن مختار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متنفر گردیدن شمانیدن کنیکیدن بیزار شدن رمیدن بیزار شدن نفرت داشتن رمیدن: قوت شاعره من سحر از فرط ملال متنفر شده از بنده گریزان میرفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمیز شدن
تصویر متمیز شدن
جدا شدن تمیز شدن جدا شدن: صفت این خون متمیز شود از خون استحاضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدین شدن
تصویر متدین شدن
دیندار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
یاد آور شدن متذکر شدن بکسی. او را یاد آور شدن: من بشما متذکر شدم که این شغل شایسته شما نیست
فرهنگ لغت هوشیار
در اندیشه فرو رفتن اندیشمند شدن بفکر فرو رفتن: متفکر شده در صدد تحقیق بر آمد
فرهنگ لغت هوشیار
خیره شدن مات شدن سرگردان گشتن سرگشته شدن حیران ماندن: ... اندرین کار متحیر شدند
فرهنگ لغت هوشیار
حیران شدن، حیرت زده شدن، مبهوت شدن، متعجب شدن، درماندن، فرو ماندن، سرگشته شدن، حیران ماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عذر آوردن، معذور بودن، بهانه آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیزار شدن، مشمئز داشتن، دل زده شدن، منزجرشدن، نفور گشتن، نفرت پیدا کردن، رمیده شدن، فراری شدن، گریزان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضرر کردن، زیان دیدن
متضاد: نفع بردن، سود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تذکر دادن، خاطرنشان کردن، یادآور شدن، یادآوری کردن، گفتن، ذکر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحت تاثیر قرار گرفتن، ناراحت شدن، مغموم گشتن، اندوهگین شدن، به فکر فرورفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گونه، تغییر یافته است
دیکشنری اردو به فارسی